رامتین شهبازی؛ محمد عارف؛ مصطفی مختاباد امرئی
چکیده
در قرن بیستم، چرخشهای مطالعات زبانی در حوزۀ فلسفۀ زبان، بر بسیاری از شاخههای دیگر فلسفه، همچون مطالعات تخیل در هنر نیز تأثیر گذاشت. لودویک ویتگنشتاین در جایگاه یکی از چهرههای فلسفۀ زبان در قرن بیستم،کوشید فلسفۀ زبان را از حوزۀ نظریه برهاند و به روش نزدیک کند. بنابراین گزارههای او- بهخصوص در دورۀ متأخر- راهی است برای شناختن ...
بیشتر
در قرن بیستم، چرخشهای مطالعات زبانی در حوزۀ فلسفۀ زبان، بر بسیاری از شاخههای دیگر فلسفه، همچون مطالعات تخیل در هنر نیز تأثیر گذاشت. لودویک ویتگنشتاین در جایگاه یکی از چهرههای فلسفۀ زبان در قرن بیستم،کوشید فلسفۀ زبان را از حوزۀ نظریه برهاند و به روش نزدیک کند. بنابراین گزارههای او- بهخصوص در دورۀ متأخر- راهی است برای شناختن کارکردهای زبان درراستای روشمندی دستورزبان. هدف از نگارش این مقاله، دستیابی به شیوههای بسط زبان نمایشی، با نگاهی به روش دستور زبان تخیل بر پایۀ آرای ویتگنشتاین است. در این راستا، فیلمنامۀ «وقت دیگر، شاید» اثر بهرام بیضایی، برگزیده شده که بازیهای زبانی تخیل در آن مشهود است. در این پژوهش، به این سؤال پاسخ داده شده که چگونه روش ویتگنشتاین در دستور زبان تخیل، میتواند منجر به بسط زبان دراماتیک شود؟ بر همین اساس، این فرضیه قوت میگیرد: بهنظر میرسد بیضائی، عناصر مختلفی را با درهمآمیزی دستور بازیهای زبانی متفاوت تخیل درهم آمیخته تا به گسترش زبان نمایشی اثر یاری رساند. این پژوهش، براساس هدف، کاربردی و از نظر روش گردآوری اطلاعات کتابخانهای، بر پایۀ روش کیفی و بر مبنای ماهیت توصیفی انجام گرفته است. براساس نتایج، روش تخیلپردازی و شکلگیری دستور بازی زبانی آن در فیلمنامۀ مورد نظر، دارای شکلهای متفاوتی بوده و منجر شده بیضائی روشهای متفاوت کلامی را در گفتوگونویسی و تصویرسازی درهم آمیزد و با روش تخیل شبکهای، به تولید دستور زبانی ویژه دست یابد.
پویا رئیسی؛ مسعود نقاش زاده؛ رامتین شهبازی
چکیده
امروزه بسیاری از سریالهای تلویزیونی مکانمحور، تنها دارای یک لوکیشن اصلی هستند. در برخی از آثار موفق این گونۀ نمایشی، بهنظر میرسد عدم تنوع و تغییر مکان (لوکیشن)، نه تنها مانعی برای روایتپردازی و زایش امکانات معنایی مرتبط با مکان نشده، بلکه فرصتهای تازهای را نیز فراهم آورده است. هدف مقاله حاضر، واکاوی جلوههای استحالۀ ...
بیشتر
امروزه بسیاری از سریالهای تلویزیونی مکانمحور، تنها دارای یک لوکیشن اصلی هستند. در برخی از آثار موفق این گونۀ نمایشی، بهنظر میرسد عدم تنوع و تغییر مکان (لوکیشن)، نه تنها مانعی برای روایتپردازی و زایش امکانات معنایی مرتبط با مکان نشده، بلکه فرصتهای تازهای را نیز فراهم آورده است. هدف مقاله حاضر، واکاوی جلوههای استحالۀ مکان و فضا در سریالهای تلویزیونی با رویکرد نشانهـمعناشناختی است. بر اساس یک انتخاب هدفمند، سریال «خانه سبز» از میان سریالهای مکانمحور به عنوان نمونۀ مطالعاتی مورد خوانش قرار میگیرد تا به این پرسش پاسخ داده شود که یک مکان ثابت در سریالهای تلویزیونی چگونه دستخوش تغییرات معنایی گوناگون میشود. روش تحقیق این پژوهش از نوع کیفی و تحلیل نشانهـمعناشناختی بوده و ابزار گردآوری دادهها شامل فیشبرداری از منابع مکتوب و متنیکردن نمونه مطالعاتی است. نتیجهای که از تحلیل یافتههای مقاله حاصل گردیده، نشان میدهد که یک مکان واحد علیرغم ثابت بودگی میتواند وجوه استعاری متعدد بیابد و تغییرات معنایی گوناگونی را تجربه کند. همچنین مکان در این قبیل سریالها میتواند تا رسیدن به وضعیت استعلایی پیشروی کند و در فرآیند تبدیل مکان به فضا، جلوههای معنایی گستردهای از جمله کیفیت «روح مکان» را به اثر ببخشد.
فائزه دادگرآزاد؛ پیام زین العابدینی؛ رامتین شهبازی
چکیده
دکوپاژ را جدا از اصول شناختهشده میتوان بهمنزله شیوۀ بیانی انحصاری میان کارگردان و اثر شناخت؛ بهگونهای که فراتر از فن، وضعیتی را پیش از قواعد و چارچوبهای قراردادی میان کارگردان و روایت متنی ایجاد میکند. این پژوهش باهدفی بنیادین اجراشده و مسئله اصلی، بررسی عملکردی است که فرایند دکوپاژ از آن برای عینیت بخشیدن تخیلات ...
بیشتر
دکوپاژ را جدا از اصول شناختهشده میتوان بهمنزله شیوۀ بیانی انحصاری میان کارگردان و اثر شناخت؛ بهگونهای که فراتر از فن، وضعیتی را پیش از قواعد و چارچوبهای قراردادی میان کارگردان و روایت متنی ایجاد میکند. این پژوهش باهدفی بنیادین اجراشده و مسئله اصلی، بررسی عملکردی است که فرایند دکوپاژ از آن برای عینیت بخشیدن تخیلات و تصویر ذهنی بر اساس روایت در ذهن سازنده اثر بهره میبرد. روش این پژوهش، کیفی و با رویکردی علوم شناختی و بر اساس نظریه گیرایش مادی و با استفاده از مطالعه منابع کتابخانهای و آرشیوهای شنیداری و دیداری انجام گرفته است. پژوهشگر برای امکانسنجی و آشکارسازی بحث، به شیوۀ مطالعه موردی سه اثر سه کارگردان که در کشورهای گوناگون و در سالهای متفاوت از داستان «مسخ» کافکا ساخته شده است را بهدقت بررسی و تجزیه تحلیل کرده است. یافتههای این پژوهش نشان میدهد نما در وضعیت اجرایی شکل میگیرد که بهطور کامل متأثر از شرایط ذهنی لحظهای، وابسته به تجربههای زیسته، ماده پیشرو و توانمندیهای کارگردان است. نتیجه تحقیق نشان میدهد که کارگردان با انتخاب شیوه و سبک سینمای موردنظر، از قابلیتها و امکانات موجودش استفاده کرده و در وضعیت اجرایی دست به خلق نماهایی میزند که درعینحال که برگرفته از شیوۀ سینمایی مشخص است، متعلق به خود اوست و درنتیجۀ اثر او را از سایرین متفاوت میکند.
پویا رئیسی؛ مسعود نقاشزاده؛ رامتین شهبازی
چکیده
پژوهش پیشرو به تحلیل فرایند نشانگی ابژه در مجموعههای تلویزیونی میپردازد و با هدف شناخت ظرفیت نشانه شدن ابژهها و نقشی که در توسعۀ درام ایفاء میکنند؛ مجموعههای تلویزیونی خانۀ سبز و تئوری بیگبنگ را مورد خوانش قرار میدهد. آثاری که بخش عمدۀ روایتپردازی در آنها مبتنی بر مکانی ثابت است و ساختارشان در طول قسمتها، فصلها ...
بیشتر
پژوهش پیشرو به تحلیل فرایند نشانگی ابژه در مجموعههای تلویزیونی میپردازد و با هدف شناخت ظرفیت نشانه شدن ابژهها و نقشی که در توسعۀ درام ایفاء میکنند؛ مجموعههای تلویزیونی خانۀ سبز و تئوری بیگبنگ را مورد خوانش قرار میدهد. آثاری که بخش عمدۀ روایتپردازی در آنها مبتنی بر مکانی ثابت است و ساختارشان در طول قسمتها، فصلها و سالهای متمادی با همان مکان پیشین گسترش مییابد. روش تحقیق این پژوهش از نوع کیفی ـ تحلیل نشانهشناسی بوده و جامعۀ موردبررسی پژوهش نیز بهصورت هدفمند از مجموعههای مکانمحور تلویزیونی انتخاب شده است. همچنین ابزار گردآوری اطلاعات شامل فیشبرداری از کتابها، مقالات و متنیکردن نمونههای مشاهدهای است. با توجه به بررسی انجام شده میتوان گفت فرایند نشانگی ابژه در مجموعههای تلویزیونی، ظرفیتی را میآفریند که نشانه در محور طولی درام بهصورت متناوب و دنبالهدار امکان حضور، نقشآفرینی و همنشینی با سایر عناصر درام را داشته باشد و در محور عرضی نیز موجبات همبستگی بیشتر نشانهها و درام را رقم بزند. بهرهگیری از این فرایند در مجموعههای تلویزیونی، ذخیرۀ نشانه ای و قراردادی را ایجاد میکند که مجموعه در طول قسمتهای مختلف خود، بهدفعات میتواند از آن در راستای توسعه درام و خلق موقعیتهای نمایشی استفاده کند.